معنی پارچه زینتی پرده

حل جدول

لغت نامه دهخدا

زینتی

زینتی. [ن َ] (اِخ) شاعر. رجوع به زینبی شود.

زینتی. [ن َ] (اِخ) محمدحسین. از اهل مشهد و شخصی آرمیده و هموار است و در فن بنائی و معماری نادر زمان خود میباشد. چون خیلی درویش نهاد است اشعارش نیز درویشانه می باشد. تاریخ را بسیار خوب می گوید و این رباعیها از اوست:
ای دوست شکست توبه های من مست
زآن روست که صورت قبول تو نبست
از راه کرم قبول کن توبه ٔ من
کآن توبه که شد قبول دیگر نشکست.
###
دم پیش کسی ز غم نمی باید زد
داد از ستم الم نمی باید زد
این درد به هیچکس نمی باید گفت
می باید مرد و دم نمی باید زد...
(مجمع الخواص صص 299- 300).


پارچه پارچه

پارچه پارچه. [چ َ / چ ِ چ َ / چ ِ] (ص مرکب) شاخ شاخ. پاره پاره. لَخت لَخت. لت لت.
- پارچه پارچه کردن، پاره پاره کردن.


پارچه

پارچه. [چ َ / چ ِ] (اِ مصغر) (از پاره، قطعه. جزء و چه علامت تصغیر) جامه. منسوج. نسیج. نسیجه. قماش. || قطعه. برخ. پاره. تکه: یک پارچه یخ، یک پارچه سنگ: و نماز دیگر آن روز صلتی از آن وی رسول دار برد دویست هزار درم و اسبی باستام زر و پنجاه پارچه جامه ٔ نابریده. (تاریخ بیهقی).
- پارچه ای، پاره ای. کمی:
ای روی ترا ز حسن بازارچه ای
در من نگر از چشم کرم پارچه ای.
ابراهیم بن حسین نسفی.
|| پاچه. طعامی که از پاچه ٔ گوسفند سازند: وقتی مالک بیمار شد آرزوی گوشت در دل او افتادصبر کرد چون کار از حد بگذشت بدکان روّاس رفت سه پارچه خرید و در آستین نهاد و برفت رواس شاگردی داشت در عقب او فرستاد تا چه میکند برفت و زمانی بود که شاگرد بازآمد گریان گفت آن بیچاره تا موضعی رسید که پارچه از آستین بیرون آورد و سه بار ببوئید... (تذکرهالاولیاء عطار).

ترکی به فارسی

پرده

پرده

تعبیر خواب

پرده

پرده نو پادشاه رانیکو است و رعیت را بد بود و پرده کهنه به همه حال نیکو نباشد. - جابر مغربی

هر که پرده در خواب دید بر در آویخته، اگر تنگ است و اگر ستبر، غم و اندوه است و ترس و بیم در کارها. اگر پرده بر در سرائی بزرگ بیند، یا بر در مسجد یا در میان بازار غم و اندوه بود و ترس عظیم. ابراهیم کرمانی گوید: اگر بیند پرده ضایع شد، دلیل که خداوندش از غم و اندوه فرج یابد و از ترس و بیم ایمن شود و چون پرده بیند و معروف نبود، غم و اندوه صعب تر است، اگر معروف بود آسانتر است. - محمد بن سیرین

فرهنگ معین

پرده

پوشش، حجاب، پارچه ای که بر پنجره بیاویزند، نوا، گاه، هر یک از بخش های نمایش که با افتادن پرده، صحنه عوض می شود، مجازاً آن چه که مانع خوب دیدن یا شنیدن می شود، لایه نازکی از بافت ها که سطح اندام را می پوشاند. 7 - [خوانش: (پَ دِ) (اِ.)]


پارچه پارچه

(چِ. چِ) (ص مر.) پاره پاره، لخت لخت.

فرهنگ عمید

پارچه

هرچیز بافته‌شده از پنبه، پشم، یا ابریشم، جنس ذرعی،
پاره و تکۀ چیزی: یک پارچه سنگ، یک پارچه آجر،
واحد شمارش آبادی و ملک،


پرده

پرده یا چیزی که برای جلوگیری از نور، جلو پنجره یا در نصب می‌کند،
روپوش،
(موسیقی) تغییر ارتعاشی میان دو نت متوالی به جز می و فا، و سی و دو،
(هنر) در تئاتر، هریک از قسمت‌های بازی و نمایش در تماشاخانه که پرده می‌افتد و سِن عوض می‌شود: هرچه در این پرده نشانت دهند / گر نپسندی به از آنت دهند (نظامی۱: ۲۴)،
[قدیمی] پوشش، حجاب،
[قدیمی] چادر،
(موسیقی) [قدیمی] مفتول روده که به فاصله‌های معیّن در دستۀ تار می‌بندند،
* پرده برداشتن: (مصدر لازم) [قدیمی]
پرده از روی کسی یا چیزی کنار زدن،
[مجاز] حقیقت کاری را آشکار ساختن،
* پرده برداشتن از چیزی:
[مجاز] حقیقت چیزی را آشکار ساختن،
پرده‌برداری کردن از آن،
* پردۀ بکارت: (زیست‌شناسی) بافت نازکی در دهانۀ مهبل که بر اثر رابطۀ جنسی، فشار، یا ضربۀ شدید پاره می‌شود،
* پردۀ دیرسال: [مجاز] آسمان، روزگار: زاین پردۀ دیرسال / خیالی شدم چون بنازم خیال (نظامی۵: ۷۷۰)،
* پردۀ صماخ: پرده‌ای نازک و شفاف که در انتهای مجرای گوش خارجی قرار دارد،
* پردۀ کسی (چیزی) را دریدن: [قدیمی، مجاز] راز کسی (چیزی) را فاش کردن،
* پردۀ نیلگون: [مجاز] آسمان،
* درپرده: (قید) [مجاز] پوشیده، پنهان، و غیرصریح،

اصطلاحات سینمایی

پرده

دیوارسفید یا هرآویز دیگری را که فیلم برروی آن به نمایش در می آید می گویند. پرده ی سینما مانند خود سینما همواره درجهت بهبود کیفیت حرکت کرده است. پرده های امروزین، حساس ومشبکند ونورهای اضافی واذیت کننده را ازخود عبور میدهند وتصویر را شفافتر ازگذشته به معرض نمایش می گذارند.

فرهنگ فارسی هوشیار

پرده پرده

لای بر لای توی بر توی تو بر تو.

گویش مازندرانی

پارچه پارچه

تکه تکه، لخته لخته

معادل ابجد

پارچه زینتی پرده

899

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری